part 21
یوری = یاااااااا...ولم کن دیگه ..
هان = بریم ...
ویو هان =
با یوری خیلی بی سر و صدا رفتیم طبقه پایین ..من رفتم سراغ خوراکی ها ...بازشون کردیم داشتیم میخودیم که یهو دیدم جونگین و فیلیکس پشت سرمون وایستادن ...
یوری = جیغغغغغغغغغغغغ
هان = یااااااا....لالید ...میمیرید یه اهنی اوهونی چیزی یه صدایی از خودتون در بیارید...
فیلیکس= شما هم خوابتون نبرد مگه نه ...
یوری = ما فقط گشنمون بود ...
جونگین =ما هم گشنه ایم بیاید بریم تو پذیرایی با هم بخوریم ...
هان = اووووو...خوبه ..دیگه داشتم از بی سر و صدا غذا خوردن کلافه میشدم
داشتین خوراکی میخوردید و حرف میزدید و هر هر و کر کر هاتون کل خونه رو برداشته بود ...همینطور داشتید حرف میزدید که یهو صدای زنگ در بلند شد همتون وحشت زده شده بودید ...تا حدی که خوراکی هان پرید تو گلوش ... اصلا حواستون کلا از در پرت شد و به سمت هان هجوم بردین به جز یوری که خیلی ریلکس داشت همه رو نگاه میکرد ...
هان = //سرفه های شدید //
فیلیکس = هوی ..هوی هان ...زنده بمون ...نفله ...
جونگین = ما به تو نیاز داریم نمیرررررر ....
هان = //بچه انقدر سرفه کرده بود قرمز شده بود//
فیلیکس = بابا یوری یه کاری کن خب //کمی داد //
یوری خیلی ریلکس میره سمت هان ...بلندش میکنه و دستاشو اروم از پشت رود سینه هان حلقه میکنه و.....محکم فشار میده که تیکه خوراکی از حلق هان میپره بیرون ... حواستون به هان بود که دوباره زنگ خونه به صدا در اومد ... همه دوباره با وحشت به سمت در برگشتید ...جونگین که خیلی ترسیده بود یهو دووید سمت یکی از اتاقا واردش درو بست و قفلش کرد ...یوری که داشت میرفت سمت در که بازش کنه ...هان و فیلیکس از اشپز خونه قابلمه و بشقاب به دست زدن بیرون...
هان = یوری نترس ما هواتو داریم ....//با دست لرزه //
فیلیکس = برو ما پشتتیم ....
یوری که داشت با قیافه وات د فاکی بچه ها رو نگاه میکرد گفت ...
___________________________________
سوپرایززززززز
پارت جدید براتون گذاشتم
لایک کنید کامنتم بزاریدددد😝
هان = بریم ...
ویو هان =
با یوری خیلی بی سر و صدا رفتیم طبقه پایین ..من رفتم سراغ خوراکی ها ...بازشون کردیم داشتیم میخودیم که یهو دیدم جونگین و فیلیکس پشت سرمون وایستادن ...
یوری = جیغغغغغغغغغغغغ
هان = یااااااا....لالید ...میمیرید یه اهنی اوهونی چیزی یه صدایی از خودتون در بیارید...
فیلیکس= شما هم خوابتون نبرد مگه نه ...
یوری = ما فقط گشنمون بود ...
جونگین =ما هم گشنه ایم بیاید بریم تو پذیرایی با هم بخوریم ...
هان = اووووو...خوبه ..دیگه داشتم از بی سر و صدا غذا خوردن کلافه میشدم
داشتین خوراکی میخوردید و حرف میزدید و هر هر و کر کر هاتون کل خونه رو برداشته بود ...همینطور داشتید حرف میزدید که یهو صدای زنگ در بلند شد همتون وحشت زده شده بودید ...تا حدی که خوراکی هان پرید تو گلوش ... اصلا حواستون کلا از در پرت شد و به سمت هان هجوم بردین به جز یوری که خیلی ریلکس داشت همه رو نگاه میکرد ...
هان = //سرفه های شدید //
فیلیکس = هوی ..هوی هان ...زنده بمون ...نفله ...
جونگین = ما به تو نیاز داریم نمیرررررر ....
هان = //بچه انقدر سرفه کرده بود قرمز شده بود//
فیلیکس = بابا یوری یه کاری کن خب //کمی داد //
یوری خیلی ریلکس میره سمت هان ...بلندش میکنه و دستاشو اروم از پشت رود سینه هان حلقه میکنه و.....محکم فشار میده که تیکه خوراکی از حلق هان میپره بیرون ... حواستون به هان بود که دوباره زنگ خونه به صدا در اومد ... همه دوباره با وحشت به سمت در برگشتید ...جونگین که خیلی ترسیده بود یهو دووید سمت یکی از اتاقا واردش درو بست و قفلش کرد ...یوری که داشت میرفت سمت در که بازش کنه ...هان و فیلیکس از اشپز خونه قابلمه و بشقاب به دست زدن بیرون...
هان = یوری نترس ما هواتو داریم ....//با دست لرزه //
فیلیکس = برو ما پشتتیم ....
یوری که داشت با قیافه وات د فاکی بچه ها رو نگاه میکرد گفت ...
___________________________________
سوپرایززززززز
پارت جدید براتون گذاشتم
لایک کنید کامنتم بزاریدددد😝
- ۸.۲k
- ۰۵ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط